مسلم بن عوسجه


























یاری دهندگان حسین

 

به روايت مرحوم شيخ مفيد در ارشاد لشگر عمر بن سعد ملعون در روز عاشوراء قتال را بهمبارزت نپسنديدند زيرا از عهده دليران لشگر امام (عليه السلام) بر نمى‏آمدند چهآنكه هر نفرى از صفوف لشگر امام‏ (عليه السلام) كه به ميدان كارزار مى‏آمد تا هزاريا پانصد نفر را نمى‏كشت شهيد نمى‏گشت از اينرو بناى جنگ را به مغلوبه نهادند.
عمرو بن حجاج از لشگر كفرآئين جدا شد آمد تا به نزديكى سپاه امام حسين (عليهالسلام) رسيد فرياد برآورد:
اى اهل كوفه، خاموش باشيد و سخنان مرا درست گوشدهيد:
الزموا طاعتكم و جماعتكم فى قتل من مرق من الدين وخالف امام المسلمين.
در اطاعت امام زمان يزيد ثابت باشيد، جمعيت خود رادر بندگى پراكنده مكنيد، كسى كه از جماعت خارج شد او از دين بيرون رفته مثل تيرى كهاز كمان بيرون رود پس در كشتن او درنگ مكنيد اينك حسين بن على سر از دين و جماعتبيرون كشيده و قتل او واجب گشته، در كشتن او مسامحه روا مداريد و شتاب كنيد.
امام (عليه السلام) سخنان عمرو بن حجاج را استماع مى‏فرمود
امام (عليه السلام) فرمودند:
اى پسر حجاج، مردم رابه كشتن و ريختن خون من ترغيب مى‏كنى؟
اى ظالم آيا ما از دين بيرون رفته و شمادر ديندارى ثابت هستيد؟
خدا مى‏داند و همه شما نيز مى‏دانيد كدام يك از ما ديندارد و كدام بى دين مى‏باشد، اى بى مروت پى خون من سعى بى حاصل است.
پسر حجاجچون اين سخنان از پسر فاطمه عليها السلام شنيد در غضب شد با سپاه خود يك مرتبه براصحاب حضرت حمله كرد.
طبرى در تاريخ خود مى‏نويسد: تيراندازان پسر سعد سپاهامام (عليه السلام) را تيرباران كردند از ميمنه هنگامه قتال برپا شد، ياران امام)ليه السلام) دست از جان شسته لشگر كوفه و شام را استقبال كردند، تير و شمشير دشمنرا در يارى فرزند على مرتضى بسينه و صورتهاى خود خريدند.
مسلم بن عوسجه اسدى ازپيش و شيران نيزار بيشه احمدى از پشت خود را زدند به آن درياى لشگر پس آن مبارزمردانه و شجاع يگانه از پيشاپيش بر لشگر كفر تاخت آورد و ياران مجاهد و دليران واحداز عقب سر او بر عمرو بن حجاج و سپاه وى حمله بردند.
در اين حمله چند تن ازياران جناب مسلم در ميان گير و دار از پا در آمدند با خوارى و زارى به خاك افتادند.
مسلم بن عوسجه چون ياران خود را كشته و بخون آغشته ديد دريغ و افسوس خورد، نعرهاز جگر بركشيد و بانگ بر ياران زد كه جان مسلم فداى شما باد پاى ثبات بيفشريد و خونچون شير گرسنه بر آن روباه صفتان حمله برد از آن طرف سپاه كوفه و شام مسلم رامحاصره كردند آن شير با شمشير چنان در معركه دشمن ثبات ورزيد و بطورى با مشركانجنگيد كه تمام اعادى حيرت كردند و بر صبر و استقامت او تعجب نمودند گاهى رو به لشگرمى‏آورد و زمانى خود را به عقب مى‏كشيد، تير و شمشير دشمن را در نصرت سيد گلگون كفنبه جان خود مى‏خريد با آنكه لب تشنه و شكم گرسنه بود و با آنكه پير سالخورده گشتهبود ولى مانند ايام جوانى و هنگام رَيَحان شباب كه در معارك بلارك مى‏زد مثل آنكهدر جنگ آذربايجان كارهاى بزرگ و جنگهاى عظيم نموده بود، كار را بر مشركان تنگ نمودههمان نحو در وقعه كربلاء كشتار مى‏كرد و شمشير آتشبار بكار مى‏برد، آن زاهد شب زندهدار و مجاهد ديندار در روز عاشوراء كارى كرد و كارزارى نمود كه از هيچ شجاعى چنينشجاعتى بروز نكرد، پنجاه نفر از كفار را به نيزه شرربار به دارالبوار فرستاد و شصتنامرد را با تيغ آتشبار به جهنم روانه كرد غير از مجروحين و پايمال شده و زير سماسب مانده‏ها اما افسوس كه او يك نفر بود و جمعيت دشمن دريا دريا لشگر لذا هر چه ازآن اعداء مى‏كشت اصلا معلوم نمى‏شد كه كسى كشته شده يا نه.
مسلم را زخم كارىزياد رسيده بود و از كثرت تير مثل خارپشت شده بود، زبان در كامش مثل كباب نيم سوختهبود
آن كافران همينكه مسلم را زار و ناتوان يافتند اطراف وىرا گرفتند، آن قدر شمشير و سنان زدند كه آن نخل موزون و قامت پر خون را از مركبميمون نگون ساختند، همينكه آن دلاور از زين بر زمين افتاد آن‏ ناپاكان آن قدر زخمبه او زدند كه يقين به هلاكتش كردند سپس رهايش نمودند.
خبر به امام (عليهالسلام) دادند، چشمان مبارك امام (عليه السلام) پر از اشگ شد با دل شكسته باتفاقحبيب بن مظاهر بسر وقت مسلم آمدند، هنوز رمقى در تن داشت چون چشم حضرت بر جسم چاكچاك مسلم افتاد كه با آن حالت روى خاك افتاده سرش را به دامن گرفت و فرمود: اى مسلمو منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظريعنى طائفه‏اى ازياران ما را اجل دريافت و جمعى كه هستند انتظار مرگ مى‏برند.
اى مسلم غم مخوركه ما نيز از قفاى تو مى‏آئيم و با تو خدمت رسول خدا مى‏رويم.
مسلم آواز دلنوازمحبوب خود را شنيد ديده باز كرد و به حضرت نگريست و گريست.
حبيب پيش آمد گفت: اى برادر، اى مسلم به خدا قسم خيلى بر من گرانست كه تو را با اين حالت ببينمولكن البشر بالجنةخوشا بر احوال تو، به بهشت مى‏روى، برادر اگرمى‏دانستم كه بعد از تو زنده مى‏مانم التماس مى‏كردم كه وصيتى كنى تا عمل كنم، امايقين دارم همين دم به تو خواهم رسيد.
مسلم فرمود: برادر يك وصيت دارم.
حبيبگفت: بفرما.
مسلم فرمود: وصيتى عليك ان لا تدع هذا الغريب واشار الى الحسين (عليه السلام)
وصيتم آنستكه اين غريب را تنها نگذاشته ودست از دامنش برندارى.
حبيب گفت: اى برادر آسوده باش كه خدا مرا از براى همينآفريده، در اين اثناء روح پر فتوح مسلم از شاخسار بدن پرواز كرد و بر شاخه طوبىقرار گرفت حضرت بعد از گريه و زارى باتفاق حبيب برگشتند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:18 توسط vahid ahmadi|


آخرين مطالب
» حبیب بن مظاهر
» مسلم بن عوسجه
» طرح مغلوبه كردن جنگ بواسطه عمرو بن حجاج
» نافع بن هلال بجلى
» حماد بن انس و وقاص بن عبید و شریح بن عبید و هلال بن نافع بجلی
» عمرو بن خالد و خالد بن عمرو بن خالد و سعد بن حنظله و عمیر بن عبدالاه
» وهب بن عبدالله بن حباب كلبى
» برير بن خضير همدانى
» عبدالله بن عمير
» زهیر بن حسان
» مصعب بن یزید ریاحی و عروه
» حر بن یزید ریاحی
» علی بن حر

Design By : Pichak